که دل بدان سرگرم و متوجه باشد. خالی کننده دل از غم. تهی کننده دل از غم. تسلی دهنده دل: گهی در گوش دلبر راز گفتن گهی غمهای دل پرداز گفتن. نظامی. ازین اندیشه لختی بازمی گفت حکایتهای دل پرداز می گفت. نظامی. من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو لیکن تو کمتر می کنی گوشی به دل پرداز من. اوحدی. اگر غافل نشد جان تو از عشق ز دل پرداز او برخوان نشیدی. اوحدی
که دل بدان سرگرم و متوجه باشد. خالی کننده دل از غم. تهی کننده دل از غم. تسلی دهنده دل: گهی در گوش دلبر راز گفتن گهی غمهای دل پرداز گفتن. نظامی. ازین اندیشه لختی بازمی گفت حکایتهای دل پرداز می گفت. نظامی. من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو لیکن تو کمتر می کنی گوشی به دل پرداز من. اوحدی. اگر غافل نشد جان تو از عشق ز دل پرداز او برخوان نشیدی. اوحدی
گشاددل. دل گنده. دل فراخ. که همه کارها را به فردا گذارد. لاابالی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کسی که از غم و غصه بیرون آمده و فرح و شادی بر او روی آورده باشد. (فرهنگ لغات عامیانه)
گشاددل. دل گنده. دل فراخ. که همه کارها را به فردا گذارد. لاابالی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کسی که از غم و غصه بیرون آمده و فرح و شادی بر او روی آورده باشد. (فرهنگ لغات عامیانه)
ملول. دلتنگ. (آنندراج). ناراضی. رنجیده. آزرده. (ناظم الاطباء). در تداول عامه آنرا دل ناگران گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی میل. (از فرهنگ عوام) : بتر زین برف و راه سخت آنست که آن مه روی بر من دل گران است. (ویس و رامین). نگارا تا تو برمن دل گرانی به چشم من سبک شد زندگانی همیشه دل گران باشی به بیداد گران باشد همیشه سنگ و فولاد. (ویس و رامین). دید کز جای برنخاستمش تیره بنشست و دل گران برخاست. خاقانی. بی رخت باده نکردیم به جام دل گران شیشه ز محفل برخاست. میرمعصوم (از آنندراج)
ملول. دلتنگ. (آنندراج). ناراضی. رنجیده. آزرده. (ناظم الاطباء). در تداول عامه آنرا دل ناگران گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی میل. (از فرهنگ عوام) : بتر زین برف و راه سخت آنست که آن مه روی بر من دل گران است. (ویس و رامین). نگارا تا تو برمن دل گرانی به چشم من سبک شد زندگانی همیشه دل گران باشی به بیداد گران باشد همیشه سنگ و فولاد. (ویس و رامین). دید کز جای برنخاستمش تیره بنشست و دل گران برخاست. خاقانی. بی رخت باده نکردیم به جام دل گران شیشه ز محفل برخاست. میرمعصوم (از آنندراج)